اشعارشهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)
مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

داغ بابا به شانه کودک

بحث دنباله دار فدک

شب نخوابی ز درد و کتک

دست سنگین و صورتی کوچک

از رقیه بپرس یعنی چه

 

در دل شعله وای وای یتیم

خنده کردن به گریه های یتیم

بستن آبله به پای بتیم

زیر شلاق ها صدای یتیم

از رقیه بپرس یعنی چه

 

محترم بودن و حقیر شدن

پیش چشم همه اسیر شدن

اول زندگیت سیر شدن

زود تر از همیشه پیر شدن

از رقیه بپرس یعنی چه

 

پیکری پشت کاروان افتد

تازه خوابیده ناگهان افتد

گیسویی دست این و آن افتد

خارجی زاده بر زبان افتد

از رقیه بپرس یعنی چه

 

سنگ از دست رهگذر خوردن

جای ناز غصه ی پدر خوردن

تازیانه ز پشت سر خوردن

یک نفر پا ز صد نفر خوردن

از رقیه بپرس یعنی چه

 

حنجر خشک و زخم سر نیزه

چشم حیران به سوی هر نیزه

رفته درخاک تا کمر نیزه

رأس خورشید و ماه بر نیزه

از رقیه بپرس یعنی چه

 

خسته ماندن غریب در صحرا

بی کس و غم نصیب در صحرا

عطر جان بخش سیب در صحرا

ذکر امن یجیب در صحرا

از رقیه بپرس یعنی چه

 

پای در سلسله هراس شتاب

سینه بی قرار حال و خراب

غصه زینب و نوای رباب

قاری تشنه لب کنار شراب

از رقیه بپرس یعنی چه

******************

هر لحظه نگاهت که می افتد به نگاهم

یک قافله ریزد به هم از قدرت آهم

 

هر بار می آیم که تو را خوب ببینم

هی سیلی و شلاق می آید سر راهم

 

دختر همه هوش و حواسش پی باباست

من که یتیمم چه به جز مرگ بخواهم

 

حالا چه شده است این همه بعد از تو نمردم

از برکت عمه است که بوده است پناهم

 

ورنه لگد و کعب نی و سنگ که انگار....

....طوفان عظیمی است و من چون پر کاهم

 

آتش که نوازش کند آیا اثری هم...

...میماند از آن معجر و گیسوی سیاهم؟

 

خولی و سنان ، زجر دگرها و دگرها

من یک تن و هم دست شدند این همه با هم

 

هرکس ز عمو کینه به دل داشت مرا زد

بی آنکه بگوید چه بوده است گناهم

 

بر نی سر اصغر رود اما سر من نه

ای شمر تو یا حرمله دریاب مرا هم

علی صالحی

*******************

اينجا بهانه های زدن جور می شوند

کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی

کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام

یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی

**

اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست

حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند

دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم

چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند

**

آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند

نان های خشک خانه ی شان هم تمام شد

امروز هم به نیت تفریح آمدند

عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد

**

اينجا كه زخم از در هر خانه ميزنند

اينجا كه بند بر پر پروانه ميزنند

با گوشواره هاي خودم ناز ميكنند

اين دختران كه سنگ به ويرانه ميزنند

**

صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند

ما را خلاصه غالب اوقات می زنند

یک در میان به روی من و عمه می خورد

سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند

**

از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد

لکنت زبان من نه مداوا نمی شود

پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:

زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود

**

دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نا مردهای شام چه مردانه می زنند

دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو

دارند حرف کار که در خانه می زنند؟

 

حسن لطفی

*******************

دردم این است عمو نیز در این قافله نیست

مثل من پای کسی پر شده از آبله نیست

 

گفتم از منبر نی آیه توحید نخوان

سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست

 

عمه ام شاهد من خورده مگیری بابا

بس که بر خار دویدم نفس هروله نیست

 

بی قباله به من از حرص فدک سیلی زد

بدتر از مادر تو گشته ام اما گله نیست

 

گله این است که آن روز ندیدم رفتی

گوشوار همه ی ما پس از آن زلزله نیست

 

دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟

پاسخ من فقط این است پدر جان بله ...نیست

 

از سر نیزه پدر خوب ببین دور و برت

چادرم روی سر دخترک حرمله نیست؟

 

نیمه شب با سر تو گرم سخن می شوم و ...

مطمئنم سخم با تو کم از نافله نیست

 

نور چشمان مرا گرچه به سیلی کم کرد

یا علی گفتن من پشت عدو را خم کرد

 

مهدی نظری

*******************

گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم

اگرچه لِه شدم اما نمازم را ادا کردم

 

به تو گفتم که میخواهم شبیه مادرت باشم

از این رو پهلویم را با کتک ها آشنا کردم

 

چرا رفتی سر نیزه مگر آغوش من جا نیست

شبی در خواب دیدم که تو را از نی جدا کردم

 

تو رفتی و من و عمه زدیم آتش به این مردم

نبودی که ببینی من چه ها دیدم چه ها کردم

 

به دنبال النگویم دویدم لحظه ای اما

تو را بر نیزه ها دیدم النگو را رها کردم

 

تو که رفتی پدر جانم گره بر کارمان افتاد

ولی من از سر زلفت گره با گریه وا کردم

 

تمام سنگ ها با هم سر تو شرط می بستند

خودت دیدی برای تو آنجا چقدر دعا کردم

 

میان گریه ها یک شب به یاد اصغر افتادم

زدم بر سینه ام اما رباب آمد حیا کردم

 

شنیدم چند وقتی هست خواب عمه می آیی

برای دیدنت من هم پدر جان نذرها کردم

 

تنم را غسل دادند و کفن کردند آن لحظه

خودت میدانی ای بابا که یاد بوریا کردم

 

مهدی نظری

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان